مصیبتی است برادر مصیبتی است عظیم............هـــجوم ســـامریان است بر دیار کلیم
مســـیح گـــــو به عــلاج جــهود برخیــــزد...........که مـــوج فتنه عظیـــم اسـت زود بـرخیزد
به هر طرف که نگه می کنی یهودایی است..........نهفته در سرشان فتنه ای و سودایی است
ای دل تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟داد از ان اختیار که تو را از مولایت جدا کند! تا کی نشستن و خمود بودن؟تا کی فقط لب ها به دعا آسمانی شود ولی دستها در زمین درگیر؟ تا کی می خواهی از پشت پرده او را صدا کنی؟ تا کی می خواهی رنج مظلومان را ببینی و کاری نکنی؟ تا کی می خواهی از این قبیله فرعونیان نیرنگ بینی؟ تا کی از راحله عشق دور بمانی؟
بلند شو!...بلند شو و عزم محکم دار!...که پهنه مردان مرد بستر نیست...برخیز و در عمل نشان بده که راست می گویی که :
عزیزٌ علیّ ان تُحیطُ بک دونی البلوی...........سخت است بر من که بلا ها تو را احاطه کرده باشد و من سالم باشم
بنفسی انت من مغیّب لم یخلَ منّا.............جانم به فدایت! ای پنهانی که از ما بر کناره نیستی
راست می گویی که خواهان کوتاه شدن دست کوردلانی هستی که هیچ، نور نمیبینند و از روشنایی گریزانند. نشان بده که داغدار این فاجعه عظیم هستی که حرمت امامان ما، نه به خاطر یک محبت ساده است، بلکه از عظمتی ناشی می شود که روح را در مقابلش تسلیم شده می یابی...
به گمان باطلشان قلبهای مسلمین، شیعه و سنی، بر ضد هم خواهد تپید؟
آیا نه این است که روح انسان آزاد است و هر آزاده در برابر عظمتی معنوی خاضع است؟
بلند شو که به اندازه غیبت دیر شده..........ای جماعت منتظر مگر بانگ هل من ناصر امامتان را نمی شنوید؟ مگر صبر هم بی قرار نشده؟ بیا و ببین که عاشقان رفتند و ما جا مانده ایم...
دوستان من! مباد که از مدعیان دروغین باشیم...مباد که آخرین منجی از ما ناراضی باشد...مباد که در جواب اینکه چه پاسخی به این بی احترامی داده اید، سر به زیر بمانیم...
رهی دراز فراسوست عزم محکم دار..................برآی و توشه به قدر سفر فراهم دار